حس جنونم رو به بی میلیه دلسردیم از بیعشقیه لیلیه لیلیِ خودپرست تو شهر خیلیه چه باورا که اشتباه،، بودن چه چاهها کهِ شبیه راه،، بودن چه قله ها که پرتگاه،، بودن " پیر شدم از دنیا و نامردمیش جوونی با موهای جو گندمیش رو به زمستونه تو این گرگ و میش طفلی دلم درد کشید و بزرگ شد از بس بهش چنگ،، زدن که گرگ شد! که این همه عاصیه قلب زخمیش " یه سایه ی تنهای بی نشونم ترجیح میدم با خلوتم بمونم هیچکسیو محرم و یار ندونم نزدیکترینا خنجر از پشت زدن به سینه ی اعتمادم مشت برای درک تو در خود تضاد باید داشت
یک نظر چشم به من دوختی و دینم سوخت
هر چه کردم نپرید از سر این دل هوست
دلم ,طفلی ,درد ,کشید ,ی ,زدن ,بزرگ شد ,طفلی دلم ,بودن چه ,کشید و ,و بزرگ
درباره این سایت